اشعار شب چهارم محرم - طفلان زينب(س)

این دو فرزندان بنت الحیدرند
وارث رزم علیِ اکبرند

شیر از شیر ولایت خورده اند
حافظان مکتب پیغمبرند

هست خون شیر در رگ هایشان
هم دلیرند این دو هم نام آورند

خلقشان چون صاحب خلق عظیم
صاحبان رتبه های برترند

زینب آن ها را حسینی کرده است
درس های معرفت را از برند

جان زهرا هدیه ام را کن قبول
این دو قربانی قبل از مشعرند

گر دهی یک لحظه اذن رزمشان
آبروی زینبت را می خرند

این دو چون من که فدایی توأم
پیش مرگان علی اصغرند

شوق جانبازی شان ناگفتنی است
هر یکی از دیگری سبقت برند

مثل یک آیینه صافند و زلال
در عمل آیینه ی یکدیگرند

رزمشان رفته به دایی هایشان
آبروی دشمنت را می برند

رخنه در صف های لشگر می کنند
واقعاً در صف شکستن محشرند ...

هر دو گردیدند محصور عدو
کوفیان در مکر و حیله ماهرند

ناگهان تیری به پهلوشان نشست
در زمین خوردن شبیه مادرند

دسته گل هایم گلاب ناب شد
زیر سمّ اسب دشمن پرپرند

محمد فردوسی

**********************

آن‌ شد امروز كه‌ ما را به‌ تو كاری‌ افتاد
كار ما در گرو چشم‌ نگاری‌ افتاد

بی‌ نیاز از همه‌ و خلق‌ گرفتار غمش‌
گر چه‌ در خلق‌ كسی‌ نیست‌ سزاوار غمش‌

لیك‌ با من‌ سر و سِرّ دگری‌ داشت‌ حسین‌
نیم‌ قرن‌ از من‌ دل خون‌ خبری‌ داشت‌ حسین‌

گردش‌ چرخ‌ ببین‌ روی‌ به‌ دلبر زده‌ام‌
دست‌ بر دامن‌ عرفانی‌ داور زده‌ام‌

یا حسین‌ بن‌ علی‌ دست‌ من‌ و دامن‌ تو
تا ابد باد پر از جسم‌ تو پیراهن‌ تو

به‌ دعایم‌ برهانی‌ ز غم‌ خود نفسی
‌ یَسَّرَ اللّه‌ طریقاً بك‌ یا مُلتَمسی‌

به‌ منای‌ تو من‌ آن‌ صاحب‌ ذبح‌ ازلم‌
كمتر از نجمه‌ نی‌ ام‌ مادر شهد و عسلم‌

به‌ تمنای‌ تو از بس كه‌ شدم‌ شهره‌ مهر
شدم‌ انگشت‌ نما هم چو مه‌ نو به‌ سپهر

تو مپندار كه‌ از غم‌ دل‌ من‌ خواهد ریخت‌
یا كه‌ در آتش‌ غم‌ حاصل‌ من‌ خواهد ریخت‌

دختر شیرم‌ و شیرم‌ اثر شیر دهد
ذكر لالایی‌ من‌ جرأت‌ شمشیر دهد

دینم‌ امروز به‌ اكمال‌ رسد می‌دانم‌
آیۀ‌ روز غدیر است‌ كه‌ من‌ می‌خوانم‌

من‌ كه‌ در راه‌ تو از جان‌ نكنم‌ پروایی‌
خواهشم‌ هست‌ كه‌ اتمام‌ نعم‌ فرمایی‌

چرخ‌ بر هم‌ زنم‌ ار غیر مرادم‌ گردد
زینب‌ آن‌ نیست‌ كه‌ با دست‌ تهی‌ برگردد

گر تو خواهی‌ كه‌ نریزم‌ به‌ هم‌ این‌ چرخ‌ دنی‌
سعی‌ كن‌ دست‌ ردی‌ بر من‌ مسكین‌ نزنی‌

سال ها پیش‌ كه‌ با حكم‌ رسول‌ متعال‌
نهی‌ فرمود خداوند زنان‌ را ز قتال‌

به‌ تو سوگند كه‌ جانم‌ به‌ لبم‌ آمده‌ بود
تب‌ این‌ حكم‌ خدا، فوِ تبم‌ آمده‌ بود

لاجرم‌ تا كه‌ كنم‌ عشق‌ تو را ترویجی‌
خواستم‌ محض‌ رضای‌ تو كنم‌ تزویجی‌

تا خداوند دو شمشیر زنم‌ بفرستد
دو علی‌ زاده‌ دو سیمین‌ بدنم‌ بفرستد

حالیا سیم‌ تنانم‌ دو كفن‌ پوش‌ توأند
سائل‌ گرمی‌ یك‌ لحظه‌ آغوش‌ توأند

دو غلامند به‌ دربار علی‌ اكبر تو
دو اسیرند به‌ چشمان‌ علی‌ اصغر تو

دو علی‌ طینت‌ و جعفر صفت‌ و حمزه‌ نسب
‌ دو نبی‌ صولت‌ و زهرا دل‌ و عباس‌ ادب‌

دو ملك‌ جلوه‌ و قدیس‌ رخ‌ و نورانی‌
دو فدك‌ وارث‌ و تسبیح‌ دل‌ و عرفانی‌

به‌ كمر كرده‌ حمایل‌ علوی‌ تیغ‌ و نیام‌
هر دو بر عشق‌ تو مایل‌ به‌ كمال‌ و به‌ تمام‌

سرمه‌ از خاك‌ كف‌ پای‌ تو بر داشته‌اند
ز شفا بخشی‌ این‌ خاك‌ خبر داشته‌اند

قصه‌ كوتاه‌ ذبیح‌ تو دو طفلان‌ منند
تحفۀ‌ مور به‌ دربار سلیمان‌ منند

محمد سهرابی‌

**********************

روز اول چه خوب یادم هست
سهم من بی تو بیقراری بود
عید من دیدن نگاه تو
دوری‌ات اوج سوگواری بود
 
بی تو جنت برای من دوزخ
روز روشن برای من شب بود
تا همیشه کنار تو بودن
همه‌ی آرزوی زینب بود
 
لحظه لحظه دلم گره می‌خورد
به ضریح مجعّد مویت
دل من را به باد می دادی
می گشودی گره ز گیسویت
 
ولی این روزها چه دلگیر است
چقدر این زمانه بد تا کرد
آنقدر بی کسی و غربت داشت
تا که ما را به کربلا آورد
 
کربلا کربلا پریشانی
غربت از چشم هات می بارد
ندبه ندبه فراق و دلتنگی
از غروب نگات می بارد
 
دست من خالی است اما باز
دو فدایی برایت آوردم
از منا تا منا دو حاجیِّ
کربلایی برایت آوردم
 
رد مکن هدیه های خواهر را
گرچه ناقابلند، ناچیزند
سپر کوچکی مقابل تو
در هجوم کبود پائیزند
 
با ولای تو پروریدمشان
درس آموز مکتبت هستند
عاشق جانفشانی اند آقا
پیشکش های زینبت هستند
 
هر دو با شور حیدری امروز
از تو إذن قتال می خواهند
خون جعفر میان رگ هاشان
این دو عاشق، دو بال می خواهند
 
گره از ابروان خورشید و
گره از کار ماه وا می شد
چشم های حسین راضی شد
نذر زینب دگر ادا می شد
 
بین خیمه نشسته بود اما
در دلش اضطراب و ولوله بود
پرده‌ی خیمه را که بالا زد
دو گل و یک سپاه حرمله بود
 
دو فدایی، دو تا ذبیح الله
که به سوی منای خون رفتند
در طواف سنان و سر نیزه
تا دل کربلای خون رفتند
 
دید از بین خیمه، جان هایش
دلشان را به آسمان دادند
سر سپردند در هوای حسین
چقَدَر عاشقانه جان دادند
 
دلش از درد و غم لبالب بود
شاهدش دیده های پر ابرش
بر دلش داغ دو جگر گوشه
عقل مبهوت مانده از صبرش
 
دید پرپر شدند، اما باز
جز تب بندگی عشق نداشت
پای از خیمه ها برون ننهاد
تاب شرمندگی عشق نداشت
 
این همه جانفشانی و ایثار
خط اول ز شرح مطلب بود
کربلا ـ کوفه ، شام تا یثرب
سِرّی از معجزات زینب بود

یوسف رحیمی


**********************

بنگرید آئینه اسرار را
طالبان‌ِ لحظه‌ دیدار را

راهیان‌ قله‌های‌ معرفت
‌ فاتحان‌ قامع‌ الكفار را

شاهدان‌ محفل‌ پر شور عشق‌
اختران‌ آسمان‌ یار را

دو دلاور زاده عالی‌ نسب‌
وارثان‌ حیدر كرار را

گفت‌ زینب‌ بگذرم‌ از هستی‌ام‌
تا به‌ حیرت‌ آورم‌ ادوار را

جمع‌ كردم‌ من‌ توان‌ خویش‌ را
پهن‌ كردم‌ سفره‌ ایثار را

دو بسیجی‌ بهر تو پرورده‌ام‌
دو حسینی‌ مذهب‌ عیار را

نزد عباس‌ هر دوشان‌ آموختند
یا اخا زیر و بم‌ پیكار را

از گلاب‌ خونشان‌ رخصت‌ بده‌
تا معطر سازم‌ این‌ گلزار را

حال‌ می‌گیرم‌ به‌ دست‌ رزمشان
‌ انتقام‌ سیلی‌ اشرار را

سرخی‌ خون‌ دو طفلان‌ می‌برد
از دلم‌ آن‌ خاطرات‌ تار را

چون‌ شكافد نیزه‌ای‌ پهلویشان
‌ یاد آرم‌ سینه‌ و مسمار را

یاد آرم‌ از شرار داغشان
‌ آتش‌ بین‌ در و دیوار را

بشكنم‌ امروز با این‌ دست ها
دست‌ آن‌ سیلی‌ زن‌ قهار را

فاصله‌ انداخت‌ دشمن‌ بینشان‌
برد سویی‌ هر یكی‌ سردار را

خواند دشمن‌ پیش‌ روی‌ هركدام‌
لشگر مردان‌ نیزه‌ دار را

نیزه‌ها از جسمشان‌ خون‌ می‌مكید
دیده‌ حق‌ این‌ صحنه‌ غمبار را

از حرم‌ بیرون‌ نیامد خواهرش
‌ تا نبیند خجلت‌ دلدار را

سیدمحمد میرهاشمی‌



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







موضوعات مرتبط: شب چهارم محرم

برچسب‌ها: اشعار شب چهارم محرم - طفلان زينب(س)
[ 28 / 8 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]